9 سال قبل، دوشنبه, 04 خرداد,1394
سه شعر از ملیح جودت آندای
سه شعر از ملیح جودت آندای
برگردان از استانبولی :مجتبی ارس
چیز خیلی زیبا
زندگی چیز خیلی زیبایی است
مخصوصا که هوا هم خوب باشد
تاب وتوانت هم که بجا باشد
نانت را هم که درآورده باشی
دلت هم که پاک باشد
پیشانی ات هم مثل برف باشد
یعنی از خودت نمی ترسی اگر...
از کسی نمی ترسی اگر...
اگر به دوستت اعتماد داری
هنوز منتظر روزهای خوب هستی
روزهای خوب را باور داری
مخصوصا هوا هم که خوب باشد
زندگی چیز زیبایی است
واقعا چیز زیبایی است .
دنیای منظم
می میرم برای این دنیای منظم
زمستان وتابستانش
پاییز وبهارش
شب وروزش پشت هم
ریشه های درختان در زمین
سرشاخه ها در آسمان
عقل آدم ها سرجا
عقل همه آدم ها سرجا
پنج انگشت به جای خود
شست ،اشاره ،وسطی ،انگشتری وکوچک
فکرکنید انگشت کوچک بلند شود
برود سمت وسطی
چه غلط ها ...
یا حتی یک اقاقیا
همان طور که سر بر زمین می ساید
گشت وگذاری بیاغازد :
سلام بلوط ، سلام کاج
سلام علیکم ،علیکم سلام
که هستی ؟چه هستی؟ از کجایی؟
حرف از ریشه اقاقیای ما که می شود
زوزه ای شروع می شود با باد
ریشه اش بیرون ،ریشه اش بیرون ...
یا حتی چه می شد یک کوه عظیم
سر پایین می شد ...
خدا نیاورد !
می میرم برای این دنیای منظم
مردگان در زیر
زنده ها در رو
بیا شادکامی ام بیا
نظیره ای بر شعری از کاراجا اوغلان
سحرگاه با اسبم راه می افتم
صبح ،پرنده بزرگی بیدار می شود
مثل ماهی سنگین ،ساکتم
بارانی بی سن وسال پیش رویم
گل های ریز هزار سال پیش
دیشب ،دیشب خواب دیدم
از سیه چشمم دور افتاده ام
دستان عشقم را به دست شب می دهم
به کوه ها برف می بارد
به خاطر من
درختان پاییز را در مه گم کرده ام
برمی گردم ،به رودی که مرا راهی کرد ،می نگرم
چاقوی آزموده دورها
چیزی گفتنم نمی آید
خرمن گندم خونم را به باد می دهم
با اسبم ،سحرگاه با اسبم راه افتاده ام
هما یان ،از میان لاله وسنبل می گذرند
شکار چیان صبح زود به کوه زده اند
از کوره راه های باریک می گذرند
به چپ وراست اسبان ابلقشان حمایل نقره آویخته اند
با تفنگ های جواهر نشان بر دوش
شراب کافی دارند برای غروب
زمانی که عقاب هایی را ببینند
که مانند انسان نگاه می کنند .
برگردان از استانبولی :مجتبی ارس
چیز خیلی زیبا
زندگی چیز خیلی زیبایی است
مخصوصا که هوا هم خوب باشد
تاب وتوانت هم که بجا باشد
نانت را هم که درآورده باشی
دلت هم که پاک باشد
پیشانی ات هم مثل برف باشد
یعنی از خودت نمی ترسی اگر...
از کسی نمی ترسی اگر...
اگر به دوستت اعتماد داری
هنوز منتظر روزهای خوب هستی
روزهای خوب را باور داری
مخصوصا هوا هم که خوب باشد
زندگی چیز زیبایی است
واقعا چیز زیبایی است .
دنیای منظم
می میرم برای این دنیای منظم
زمستان وتابستانش
پاییز وبهارش
شب وروزش پشت هم
ریشه های درختان در زمین
سرشاخه ها در آسمان
عقل آدم ها سرجا
عقل همه آدم ها سرجا
پنج انگشت به جای خود
شست ،اشاره ،وسطی ،انگشتری وکوچک
فکرکنید انگشت کوچک بلند شود
برود سمت وسطی
چه غلط ها ...
یا حتی یک اقاقیا
همان طور که سر بر زمین می ساید
گشت وگذاری بیاغازد :
سلام بلوط ، سلام کاج
سلام علیکم ،علیکم سلام
که هستی ؟چه هستی؟ از کجایی؟
حرف از ریشه اقاقیای ما که می شود
زوزه ای شروع می شود با باد
ریشه اش بیرون ،ریشه اش بیرون ...
یا حتی چه می شد یک کوه عظیم
سر پایین می شد ...
خدا نیاورد !
می میرم برای این دنیای منظم
مردگان در زیر
زنده ها در رو
بیا شادکامی ام بیا
نظیره ای بر شعری از کاراجا اوغلان
سحرگاه با اسبم راه می افتم
صبح ،پرنده بزرگی بیدار می شود
مثل ماهی سنگین ،ساکتم
بارانی بی سن وسال پیش رویم
گل های ریز هزار سال پیش
دیشب ،دیشب خواب دیدم
از سیه چشمم دور افتاده ام
دستان عشقم را به دست شب می دهم
به کوه ها برف می بارد
به خاطر من
درختان پاییز را در مه گم کرده ام
برمی گردم ،به رودی که مرا راهی کرد ،می نگرم
چاقوی آزموده دورها
چیزی گفتنم نمی آید
خرمن گندم خونم را به باد می دهم
با اسبم ،سحرگاه با اسبم راه افتاده ام
هما یان ،از میان لاله وسنبل می گذرند
شکار چیان صبح زود به کوه زده اند
از کوره راه های باریک می گذرند
به چپ وراست اسبان ابلقشان حمایل نقره آویخته اند
با تفنگ های جواهر نشان بر دوش
شراب کافی دارند برای غروب
زمانی که عقاب هایی را ببینند
که مانند انسان نگاه می کنند .