9 سال قبل، پنجشنبه, 18 تیر,1394
سه شعر از افشار تیموچین
مترجم:مجتبی ارس
مثل بهار
بهار سرخود می آید
بی آن که ازتوبپرسد
لمسش که کنی
می پرد ومی رود
کمی پیش تر اینجا بود
در بال یک پروانه
مثل یک دسته گل
دیدمش ،روی شاخه بود
از روی برگی سرید
پخش شد روی زلال آب
بعد ماسید روی زمین
کمی پیش تر اینجا بود
عشق هم مثل بهار است
جایی که زندگی اش می کنی هست
جایی که می جویی نیست
به بادم مده
چون دریایی خشمگین
پرتم مکن از خویش
پاکم مکن ،چنان که نوشته ای
نخوانم ،درهمم نشکن
به هوای این که نمی شکند هرچه کنی
نغلتانم از کوه های بلند
نگریانم هی که می روی ومی آیی
بگو این بی من نمی تواند
پنهانم کن در اعماق وجودت
به کسی ننمایانم
دردلت نگهدار ورهایم مکن
مگذار پرندگان آش ولاشم کنند
در بیابان ها رهایم نکنی وبرگردی!
از نظر دورم مساز
درست وقتی فاش می گویم تمامم را
مگو بس کن ،خاموش مشو
هی که می روی ومی آیی
چون بچه ای گولم مزن
مترسانم از صاعقه
هرگز رهایم مکن
ترانه روزگار گذشته
وعلف های هرز بی ثمری هستند
که جای گل در زباله دانی ها می رویند
در انتشاراتی های مشهور
تمام رمان نویسانی که نور هدایت بر مردم می افکنند
تمام نقاشان خشمگین وناخشمگین
وتمام ویولونیست های ظریف
زنان آدم های مهم که درکشان می کنند
شاعران تبلیغاتی بازار بشر
من که بروم از من برجا خواهید ماند
هماره چنین است
باد که می وزد خرده ابرها را برجای می نهد
آن هایی که آشوب درونشان را به جهان می پراکنند
کج اندیشان راستگوی
تمام قلم به دستان
حکیمان بی همتای سفره های می خواری
گله های کاهل مشوق آثار
من که بروم از من برجا خواهید ماند
هماره چنین است
باد که می وزد خرده ابرها را برجای می نهد
تمام عقل کل ها،تمام طنازان
جوجه متفکران پاسدار فلسفه
موجودات مستغنی جهان هنر
عمده فروشان اندیشه،دستفروشان احساس
که تنهایی ماسیده بر دلشان را به درونمان می ریزند
من که بروم از من برجا خواهید ماند
هماره چنین است
باد که می وزد خرده ابرها را برجای می نهد