9 سال قبل، چهار شنبه, 31 تیر,1394
شش شعر از آتیلا ایلهان
مترجم :مجتبی ارس
نام من پاییز
چگونه چیزی است این !؟
همه طرفش غرق گل است
درخت زردآلو
غوطه ور در نور
از هرسو که بنگری
چشمت را می زند
ولی من مرده ام
عصر
برگ هایم می ریزد
آرام آرام
نام من پاییز
روشنایی چه کس توست ؟
روشنایی چه کس توست؟
فامیلی چیزی هستی با آسمان ؟
همین که چشمانت مرا می یابد
صاعقه می زندم
دروغ است؟
آن که از موهایت آتش گرفته
جنگلی است
که شعله ات را بر رخش چرخانده ای
هاله ات عقل را زایل می کند
آبی نور ماه از لب های توست؟
آن غنای نورانی که برتن داری
غبارات فضاییت از ستارگان است ؟
آنی که دستم را لمس می کنی
خورشید ها می شکفم
واقعا از آن است !؟
روشنایی چه کس توست ؟
منتظر باش
آینده ام گفت :منتظر باش
من صبر کردم
اوهم نیامد
چیزی مرگ وار بود
ولی کسی نمرد
شاید نیامدم ،نتوانستم بیامم
تو در «ایستینیه »*منتظر باش
من اینجایم
با تنهایی ام
که چون سگی در درونم پارس می کند
چون من اینجا در تاریکی ام
شاید نیامدم ،نتوانستم بیایم
پنج دقیقه صبرکن بعد برو
چون دستم را بریده ام
خون برم داشته
شرابم تمام ترش ،آبم سرد
کنارم که بودی ...
تورا خیلی بیشتر دوست دارم
شاید نیامدم ،نتوانستم بیایم
پنج دقیقه صبرکن بعد برو
*منطقه وپارکی دراستانبول
احساسات
احساسات خیلی جریحه دار است
گویی گلوله خورده و خونش رفته
احساساتم
در حال مرگ است
نه کسی هست در حیاتم
شریکشان شود
نه کسی که دوستم بدارد
یعنی
کسی هستم فراموش شده و
در گذشته جا مانده
فرار از باران
دستم را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره ها یک یک خواهند افتاد
اگر شاعرم ، می شناسی ام
می دانی وحشتم را از باران
چشم هایم یادت باشد
دستم را بگیر وگرنه خواهم افتاد
باران خواهد برد مرا وگرنه
شب ها ضربانی حس خواهی کرد
منم در هول وهراس گریز از باران
از« سارای بورنو »* می گذرم
عصر باشد اگر،شهریور باشد،خیس شده باشم
ببینی ام نفهمی شاید
بغض می کنی وگریه
پنهانی
تنها باشم اگر ،گیج باشم
دستم را بگیروگرنه خواهم افتاد
باران خواهد برد مرا
وگرنه مرا
*منطقه ای در استانبول