9 سال قبل، شنبه, 21 آذر,1394
چرا به فمینیست ها پیوستم؟
سیمون دوبووار
در پایان سال ۱۹۷۰ عده ای از اعضای زنان جنبش ليب با من تماس گرفتند تا درباره طرح جدید
قانونی حول مساله سقط جنين صحبت کنند. این طرح قراربود در مجمع ملی مورد بحث قرار گيرد.
جنبش زنان ليب طرح را خيلی خام می دانستند و مصمم بودند تبليغات وسيعی به نفع آزادی
سقط جنين انجام دهند. برای تاثير گذاشتن بر افکار عمومی،زنان شرکت کننده در این حرکت،
هم گمنام و هم سرشناس می بایست اظهار کنند که خودشان سقط جنين کرده اند.
به نظرم ایده خوبی بود.
من بيست سال پيش در کتاب جنس دوم عليه ممنوعيت سقط جنين اعتراض کردم و عواقب
دردناک آن را شرح دادم. بنابراین کاملا طبيعی بود که اعلاميه معروف ۳۴۳ را که در آغاز سال
انتشار یافته بود، امضا کنم. این قضيه _ چنان که برخی شایعه پراکنان سعی می کردند وانمود
کنند _ به این صورت نبود که یا سقط جنين در فرانسه پيش می رود یا باید واقعا زنان را به این
سمت تشویق کرد. بلکه با توجه به شمار زیادی سقط جنين که به هر حال صورت می گيرد -
حدود هشتصد تا یک ميليون در سال – به زنان به لحاظ بهبود امکانات و وضعيت جسمی و
روحی کمک شود، چيزی که تا به امروز یک امتياز طبقاتی است. طبيعی است که تدابيری نيز
برای روش های جلوگيری از بارداری باید اتخاذ شود. اما تا زمانی که این روش ها به اندازه کافی
شناخته شده نيست- فقط هشت درصد زنان فرانسوی که در سنين بارداری هستند، از این
روش ها استفاده می کنند – سقط جنين تنها راهی است که برای کسانی که نمی خواهند بچه
دار شوند، باقی می ماند. حقيقتا نيز این زنان عليرغم تمام دشواری ها، خطرات، تحقيرها، یگانه
گریز خود را در این راه حل – سقط جنين می یابند. این اتهام که بيانيه مزبور را فقط زنان مشهور
امضا کرده اند صحت ندارد. آن ها فقط یک اقليت کوچک هستند، اکثریت امضاکنندگان، کارمندان،
منشی ها و خانم های خانه دار هستند. جنبش زنان ليب برای پيشبرد این حرکت، روز بيست
نوامبر هماهنگ با تظاهراتی که برای آزادی زنان در همين روز در سراسر جهان انجام می گرفت،
یک راهپيمایی را در سراسر پاریس سازماندهی کرد، که در آن آزادی برای مادر شدن، استفاده از
وسایل جلوگيری از بارداری و آزادی سقط جنين مطالبه می شد. من در این راهپيمایی شرکت
کردم، تيپ های رزمنده دستمال های گردگيری، ميله ای که به آن لباس های کثيف آویزان کرده
بودد و یک شاخه جعفری – علامت سقط جنين پنهانی – در دست گرفته و تکان می دادند.
برخی شاخه جعفری ها را به موهایشان زده بودند. ما حدود چهارهزار زن بودیم، تعدادی مرد هم
با موهای بلند و ریش همراه ما راهپيمایی می کردند. راهپيمایان بادکنک د ر هوا رها می کردند
بعضی شعار می دادند:« بچه ای عزیز است که او را خواسته باشند، آزادی برای مادر شدن »
پدر و مادران، بچه هایشان را به همراه آورده بودند. بچه شش ساله ای همراه بزرگسالان فریادمی زد:
« ما فقط بچه هایی را می خواهيم، که آن ها را خواسته باشيم » تظاهرات در یک
زمستان زیبا، زنده و به یاد ماندنی انجام می گرفت. جالب بود زنانی که به طور عادی در خيابان
بودند و با تظاهرکنندگان صحبت می کردند. آن ها از صميم قلب ما را تایيد و تشویق می کردند. ما فریاد زدیم
« زن جوان را آزاد کنيد » ،« عروس باید با ما راهپيمایی کند » نفرات اول صف
خواستند وارد کليسا شوند، کشيش مدتی با این زنان مبارز صحبت کرد و بالاخره راهمان را به
طرف ميدان ملت (ناسيون) ادامه دادیم.
قبل از این که به ميدان ملت برسيم، به صف تظاهرات دیگری برخوردیم، که عليه خدمت اجباری
در ارتش و عليه جنگ بود. آنها پلاکارهایی با شعارهای ضد ارتش در دست داشتند. تظاهرات آنها
ممنوع اعلام شده بود. برخی از آن ها می خواستند به تظاهرات ما بپيوندند. صف ما شروع به شعار دادن کرد:
دبره تو چقدر بدجنسی، وقتی برگشتی خانه، پولت را می دهم » ،« بچه ها را گوشت دم توپ نکنيد »
سپس همگی با هم سرود انترناسيونال را خواندیم. در ميدان ملت زن
های تظاهرکننده از سکوهای اطراف مجسمه ها بالا رفتند و لباس های کهنه را آتش زدند. بعد سرود خواندند و
رقصيدند. روزی شاد و سرشار از همبستگی .شرکت من در تظاهراتی با مضمون
فمينيستی به این دليل بود که نظرگاه های من نسبت به وضعيت زن تغيير و تکامل پيدا کرده
است. در حوزه تئوریک نقطه نظرهای من تغييری نکرده است. اما در زمينه های عملی و تاکتيکی
دیدگاه من متحول شده است.
من آنچه را که به تئوری مربوط می شود، قبلا گفته ام و اگر امروز هم جنس دوم را بنویسم،
خواهم نوشت که، تضاد ميان خود و دیگری، یک پایه مادی و نه یک پایه ایده آليستی دارد.
من معتقدم که انکار وسرکوب دیگری بریک پایه اقتصادی کمبود استوار است و نه بر بنياد نگرش
های گوناگون و آشتی ناپذیر. من همچنين گفته ام که، بنياد فکری کتاب به این دليل نمی
توانست تغيير کند که، تمام ایدئولوگ های مذکر تلاش می کنند که سرکوب زن را به این گونه
تبرئه کنند که، زن از طریق جامعه، مجموعه خصوصيات فيزیکی و روحی ویژه ای کسب می کند و
می تواند خودش را با این وضعيت تطبيق دهد..
من همچنان به فرمولی که یکی از اندیشه های اصلی ناب جنس دوم را بيان کرده است، اعتقاددارم:
« زن بودن » را که به روشنی امری برآمده از فرهنگ و نه از طبيعت است، تعيين کنند. همه
تحقيقات انجام شده، اثبات می کنند که تز من صحيح است و فقط باید کامل شود:
« انسان به عنوان مرد زاده نمی شود، بلکه در این جهت ساخته می شود» همچنين « مرد بودن »امری
تعيين شده و داده طبيعت نيست.
فروید به تکامل کودکان از مقطعی توجه نشان می دهد و به عقيده او در آن ها «عقده اودیپوس»
به وجود می آید، یعنی وقتی که سه یا چهار ساله هستند. اما تحقيقات برونو بتلهایم نشان می دهند
که ماه های اول زندگی چه معنای مهمی برای آینده فرد دارند. آزمایشاتی که در اسرایيل در دانشگاه
عبری – اورشليم – صورت گرفته اند نيز این نظر را تایيد می کنند.
یک روانشناس و یک پزشک گروهی از کودکان سه ساله را مورد آزمایش قرار دادند. از این گروه
بخشی در خانواده های مرفه و با فرهنگ و بخشی از خانواده های فقير که در محلات بد سکونت
داشتند و به شدت زیر فشار پرورش می یابند. بخش اول، فعال، دارای نيروی تخيل و باز بودند. آن
ها از حریم و اسباب بازی هایشان دفاع می کردند. دسته دوم رفتاری بی تفاوت و بسته داشتند
در بازی های جمعی بی استعداد بودند و از دارایی خود دفاع نمی کردند. آگاهی شان از هستی
خودشان بسيار کم بود، به حدی که در عکس های دسته جمعی عکس خودشان را نمی
شناختند. دو سال هر دو گروه تحت یک تربيت منظم و جدی قرار گرفتند. بچه هایی که در سه
سال اول زندگی مورد بی توجهی و فشار قرار گرفته بودند، شکفتند و پيشرفت کردند. دسته
دیگر که از ابتدا در وضعيت خوب زندگی کرده بودند، استفاده بسيار بيشتری از توجهات مربيان
کردند. بعد از دو سال جهش آن ها نسبت به ابتدای آزمایش چشمگير بود. این آزمایش منجر به
یک انطباق نشد. بچه های عقب افتاده منحصرا در درون خودشان بازی می کردند. گرچه این
کودکان در ابتدای آزمایش سه ساله بودند، اما باز هم خيلی برای تناسب بخشيدن به شانس
های رشدشان دیر شده بود.
بر اساس مطالعات بنجامين بلوم متخصص اعصاب آمریکایی و دستاوردهای دانشمندان اروپایی، امکانات
تکامل و یادگيری در سن چهار سالگی تا پنجاه درصد قطعيت یافته است.
در صورتی که کودکان تا این سن انگيزه ای برای تکامل توانایی هایشان نيافته باشند، در
تکامل استعدادهایشان به گونه ای هماهنگی می یابند که دیگر پيشرفت قابل توجهی نخواهند
کرد. وقتی که والدین در کودکان دختر و پسر به همين روش انگيزه ایجاد نکنند، در آن ها در سنين
سه تا چهار سالگی تفاوت های بزرگی قطعيت خواهد یافت.
یک سلسله تحقيقات دیگر که به نقش تعيين کننده مربی مربوط می شود به نتایج مشابهی
منجر می شود: آزمایش روزنتال و همکارانش. در تحقيقاتی حول رفتار موش های سفيد، که زیر
نظر او در دانشگاه هاروارد انجام شد، روزنتال مشاهدات نادری انجام داد ( ۳) فرضيه روزنتال بر این
مبناست که، نتایج یک آزمایش به نحوه رفتار و واکنش افراد یا حيوانات مورد تحقيق بستگی دارد.
این نتایج توسط محققی ثبت می شود که آنچه را که خودش توقع دارد، دنبال می کند. او برای
اثبات این تز، موش ها را به دو گروه تقسيم کرد و به همکاران خود در این آزمایش گفت که: موشهای
A، از نوعی هستند که در درون یک لابيرنت به خوبی می توانند راه بروند و موش هایB
احمق و کودن هستند. همکاران او نتایج بسيار خوب با گروه بی به دست آوردند. روزنتال همچنين چند
پروفسور را به آزمایشی مشابه وادشت. ( ۴) اوتستی برای دانشجویان تهيه کرد. سپس اسامی
دانشجویان را در دو ليست نوشت. ضریب هوشی همه دانشجویان دو ليست مساوی بود، اما
روزنتال به پروفسورها گفت که در ليست اول دانشجویان باهوش و در ليست دوم نام
دانشجویان ضعيف و متوسط نوشته شده است.
پروفسورها با دانشجویان ، تست را کار کردند. دانشجویان گروه اول به طور قابل ملاحظه ای
ضریب بالایی کسب کردند و گروه دوم بر عکس فقط نتایج متوسطی به دست آوردند.
هر متخصص تعليم و تربيت می داند که برای این که بچه پيشرفت کند، بایستی به او اعتماد
منتقل کرد. وقتی کودک را مورد شک و تردید قرار می دهند، شجاعت او را می گيرند و نتيجتا او
در انجام کار موفق نمی شود. آزمایش روزنتال و دیگر آزمایش های مشابه نشان دادند که در هر
روند یادگيری، نحوه ی رفتار و موضع گيری آموزگار ، نقش تعيين کننده ای ایفا می کند. یعنی
آموزگار آنچه را به دست می آورد که توقع دارد. مادر و پدر از یک دختر، از هنگامی که در گهواره
است چيز دیگری انتظار دارند تا از یک پسر. این انتظار، خواستی پنهانی نيست و در رفتارهای
مشخص به وضوح تجلی می یابد.
روانشناس رابرت جی استالر آمریکایی که به ویژه موضوع جنسی در رابطه با مردان را مورد
مطالعه قرار داده است اظهار می کند.
مادرها با پسرهایشان با روش متفاوتی از دخترهایشان رفتار می کنند، آن ها را به گونه دیگری
نوازش می کنند و حتی طور دیگری در آغوش می گيرند.
استالر قاطعانه نظری را که، مردانگی و زنانگی را امری بيولوژیک می داند، رد می کند که:»
تجربيات بی شماری نشان می دهند که، تاثيرات دوره ی یادگيری – که از بدو تولد آغاز می شود -
بخش اصلی هویت جنسی را تعيين می کنند. استالر در ادامه می نویسد :
هيچگونه نيروی ذاتی به کودک آگاهی در این مورد را که او جنس مذکر است، منتقل نمی کند.
والدین این نکات را به کودک یاد می دهند. آن ها با همين روش می توانند چيز دیگری به او یاد
بدهند…. انتخاب اسم، رنگ و نوع لباس، نحوه ای که کودک را بغل می کنند، نزدیک و دوری،
. نوع بازی ها…. همه این ها و خيلی چيزهای دیگر از بدو تولد آغاز می شود
نکته مهم دیگر این است که مادرها با اندام جنسی پسربچه و دختربچه، با روش یکسانی برخورد
نمی کنند. البته همه مادرها با آلت تناسلی پسرشان بازی نمی کنند، چنان که آمن گاگانتوآس
و لویی سيزدهم با نوزادانشان می کردند، اما آن ها به آلت تناسلی پسرشان مغرورند، آن را با
اسم های نوازشگرانه می نامند و گهگاه نيز آن را نوازش می کنند. مشابه این کار مطلقا با دختر
بچه ها انجام نمی شود و آلت تناسلی آن ها یک حریم مرموز باقی می ماند. این نکته که در نزد
کودکان از سه سالگی قابل مشاهده است فقط روش های متفاوت رفتاری و تربيتی توضيح می
دهد و نه یک غریزه مرموز. یک زن جوان که در کودکستان کار می کند، از این که چگونه در ابتدای
کارش از تفاوت ميان دختربچه ها با پسربچه ها شگفت زده شده بود، برایم تعریف می کرد که،
وقتی پسرها به توالت می روند، خيلی با اشتياق آلت تناسلی خود را نشان می دهند، اما
دخترها یاد گرفته اند، آن را پنهان کنند. آن ها کم رو و شرمزده هستند. پسرها با کنجکاوی
دخترها را در حين شستن خود و یا کارهای دیگر نگاه می کنند، اما دخترها چننين کنجکاوی
نسبت به پسرها نشان نمی دهند. یک بار دیگر باید گفته شود که نظری که منشا شرم دختران
را نتيجه عملکرد هورمونهای خاصی می پندارد، کاملا بی معناست. این شرم یاد داده می شود و
یاد گرفته می شود - مثل بسياری دیگر از خصوصيات ویژه زنانه – من در کتاب جنس دوم سعی
کردم، نشان دهم که این پدیده چگونه در فرد رخ می دهد. اسباب بازی هایی که به کودکان داده
می شود، نقش هایی را به آن ها تحميل می کند. دختر بچه نقش مادر را به عنوان نقش خودش
مورد دقت قرار می دهد و پسر بچه نقش پدرش را. مادر و پدرها، این تفاوتها را در تمام زمينه ها
تقویت می کنند، زیرا بزرگترین وحشت آن ها این است که یک همجنس گرا به عنوان پسرشان
تحميل شود و دختری که، در کنارش یک پسر، بازنده است.
فروید تفاوت ميان مرد و زن را منحصرا در آناتومی متفاوت آن ها جستجو می کند: دختربچه به
پسربچه به خاطر آلت تناسلی اش حسادت می ورزد و در تمام طول زندگی اش تلاش می کند،
این عقيده را جبران کند. من در جنس دوم توضيح داده ام که این تفسير را رد می کنم. بسياری
از دخترهای کوچک مطلقا چيزی درباره آناتومی پسرها نمی دانند و کشف آلت تناسلی پسرها
اغلب بی تفاوتی و حتی نفرت آن ها را برمی انگيزد. در کتاب« غریزه جنسی و سلطه »کته ملیت
این بحث را دوباره باز می کند و می پرسد :(چرا دختر بچه ای بی اتکا به تجربه فکر می
کند چرا چيز دیگز بيشتر ارش دارد ،فقط به این دليل که بزرگتر است ؟)
طبق نظر فروید دختر بچه در آلت تناسلی پسر چيزی نمی بيند که برای خودارضایی مناسب تر از
کليتوریس است. اما دختربچه اساسا آلت تناسلی پسر را به عنوان وسيله خود ارضایی درک
نمی کند. آیا اصولا یک دختر بچه کوچک می داند که کليتوریس دارد؟ فروید زن را فقط در موارد
کلينيکی می شناخت. بيماران او از شرم های جنسی رنج می بردند و از وضعيت خود ناراضی
بودند. فروید می خواست مورد دوم را از طریق مورد اول توضيح دهد مسلما این جامعه است که
به زن، موقعيت زیر دست تحميل می کند. فروید بالاخره در پایان عمرش اعتراف کرد که هرگز زن
را نفهميده است. او از زنان و محيط خود پيشداوری هایی ماخيستی - نظریه ای متکی بر برتری
فوق العاده مردان بر زنان - داشت و از این رو زن را به عنوان یک مرد ناکامل می فهميد. این
نظریه که به وسيله بسياری از روانشناسان رد شده است، اکنون توسط شاگردان فروید، مثله
شده است: آن ها برای هر زنی که از موقعيت خود ناراضی باشد، نسخه« عقده مردانگی » می نویسند.
در فرانسه نيز مانند آمریکا، از زمان انتشار کتاب (جنس دوم )، ادبيات گسترده ای به وجود
آمده است که تلاش می کند زنان را به « توانایی های ویژه »خودشان قانع کند.
در این ادبيات اظهار می شود که فمينيسم را باید از حالت رازآميز بيرون آورد،
در غير این صورت نتيجه آن . رازآميز شدن خود زنان خواهد بود .فمينيسم در این نوشته ها
عقب مانده و از مد افتاده تعریف شد، بحثی موثر، در عصری تحت فشار تروریسم مدرنيستی.
همچنين گفته می شد که، زنان خودشان فمينيسم را رد می کنند. زنان شاغل درمحيط
کارشان چيزهای غيرقابل انتظار راتجربه کرده اند. آن ها ترجيح می دهند، در
خانه بمانند ( ۶) وقتی دو کاست با یک دیگر می جنگند، افرادی که منافعشان را
با صاحبان امتياز گره زده اند، بيشتر خودشان را در مخاطره احساس می کنند.
علاوه بر این نباید به یک پرسشنامه با روح محافظه کارانه اعتماد کرد. زیرا
اغلب از طریق نحوه سوال، جواب را به پاسخ دهنده دیکته می کنند. از طرف دیگر زنان شاغل
مجبورند که در کنار شغلشان وظایف خانگی را نيز انجام دهند. بنابر این نمی توانند شانس ها و
موقعيت هایی را که در اختيار مردان قرار دارد، به دست آورند. در جامعه نيز همه چيز به گونه ای
عمل می کند تا وجدان معذبی را به زن منتقل کند. طبيعتا زن در کنار اجاق خانگی نمی تواند از
چيزی که از او بسيار دور است و صرفا جهت نمایش با خود حمل می کند. لذت ببرد. او، ناراضی
از وضعيت خود، نمی خواهد که دخترهایش نيز چنين سرنوشتی داشته باشند. پس هر چه
بيشتر بر سر حفظ موقعيتی اصرار می ورزد که خودش از آن رنج برده است. مردان نيز در چنين
وضعيتی بيشتر و سرسختانه تر بر برتری خود پای می فشرند. احساس برتری در مردان
فرانسوی به حدی ریشه دار است که آن ها برای اثبات برتری خود، ایستاده ادرار می کنند
چيزی که به شدت برای مرد مسلمان ممنوع است.
شایان دلماس که« جامعه جدید » را با شيفتگی ستایش می کند می نویسد، زن دارای حقوق
برابر با مرد است ولی به شرط این که تفاوت ها به درستی درک شود. مهمترین این تفاوت ها
توانایی زنان برای نظافت کردن است.
در خدمات اجتماعی به زنان مراقبت از پيرها، بيماران و کودکان را توصيه می کند. واقعيت این
است که در ده سال گذشته، وضعيت زنان فرانسه به سختی تغيير کرده است. حقوق زن در
زمينه امور زناشویی کمابيش بهبود یافته است. استفاده از وسایل ضدبارداری از طرف دولت مجاز
اعلام شده است. اما چنان که گفته شد فقط هفت درصد زنان فرانسوی که دارای قابليت باروری
هستند، از این وسایل استفاده می کنند. سقط جنين مثل قبل، به شدت و بی انعطاف ممنوع
است. بار کار خانگی منحصرا بر دوش زنان است. مطالبات زنان برای به رسميت شناختن زندگی
شغلی نيز بی توجه باقی مانده است.
در ایالات متحده آمریکا زن ها نسبت به امر سرکوب آگاهی یافته و عليه آن انقلاب کرده اند. بتی
فریدان در سال ۱۹۶۳ کتاب بسيار با ارزش خود به نام« جنون زنانگی » را منتشر کرد.
در این کتاب تحت عنوان« یک مشکل بی اسم »احساس نامطبوع زن خانه دار را تشریح می کند.
فریدان نشان می دهد که چگونه عملکرد نظام سرمایه داری زن را تحت نفوذ قرار داده و او را در
نقش مصرف کننده محدود می کند. این امر فقط در رابطه با منافع صنعت و تجارت و برای افزایش
سود آن ها انجام می گيرد. او همچنين آشکار می کند که در چه ابعادی از آموزش های فروید و
روانشناسی تحليلی طرفداران او، در جهت قانع کردن زنان برای پذیرش ویژگی های زنانه، که
صرفا برای خانه داری و تربيت کودکان مناسب است، سواستفاده می شود.
تاسيس جنبش زنان ليب در پایيز ۱۹۶۸ بسيار پر اهميت بود و زنان بيشماری به آن پيوستند. گروه
های دیگری نيز به وجود آمدند.
زیرا زن به مثابه یک مستعمره داخلی فهميده می شود: به عنوان زن خانه دار، که کار بدون مزد
از سوی جامعه به او تحميل می شود، مورد استثمار قرار می گيرد. در بازار کار قربانی تحقير و
بی اعتنایی می شود و شانس و مزد برابر در اختيارش قرار نمی گيرد. جنبش زنان ليب در آمریکا
قویا گسترش یافت و دامنه آن به چند کشور دیگر نيز کشيده شد، بویژه در ایتاليا و فرانسه جایی که
سازمان از سال1970 Organisation Mouvement de Liberation de la Femme
یاMLFوجود دارد. اما وضعيت چگونه به چنين انفجاری کشيده شد؟ برای آن دو دليل تعيين کننده
وجود دارد: اول این که موقعيت اقتصادی زنان، در جامعه سرمایه داری از دیدگاه مردها خيلی
مثبت ارزیابی می شود. این نکته از دیدگاه زنان بسيار متناقض است، زیرا در جامعه ای که توليد
اساسا به سوی کالاهای مصرفی سمت پيدا می کنند، کار خانگی مطلقا به عنوان کار مورد
توجه قرار نمی گيرد. علاوه بر این که کار خانگی که عمدتا به کمک وسایل انجام می گيرد، هيچ
گونه تناسبی با جامعه تکنوکراتيک که کار در آن به ميزان وسيعی راسيوناليزه شده است، ندارد.
دومين دليل که مهم تر نيز است، این که زن ها یقين حاصل کرده اند که جنبش های چپ و
سوسياليستی برای مشکلات زنان راه حلی پيدا نکرده اند. تغيير مناسبات توليدی، برای تحول در
روابط انسانی، کافی نيست، با توجه به این که در هيچ یک از کشورهای سوسياليستی، برابری
واقعی ميان زن و مرد تامين نشده است. بسياری از فعالين جنبش زنان ليب و یا
فرانسه در جنبش های چپ و سوسياليستی فعاليت کرده اند و خودشان این را که حتی در گروه
های اصيل انقلابی به زنان پایين ترین مسئوليت ها (که جای هيچ گونه سپاسگزاری ندارد)واگذار می کنند
و اتخاذ خط مشی و تصميم گيری ها همواره برعهده مردها است، تجربه کرده اند.
یک بار وقتی در ونسن چند زن پرچم انقلاب را به اهتزاز درآورده بودند، چند ابله با
هياهو به داخل هجوم آوردند و فریاد زدند« قدرت متعلق به آلت تناسلی مرد است »
زنان آمریکایی نيز تجربه مشابهی داشتند.
در تاکتيک و نوع فعاليت، فمينيست های آمریکایی از هيپی ها، یی پی ها و از همه بيشتر از « ببرهای سياه»
متاثر هستند، فمينيست های فرانسوی اساسا از وقایع ماه مه ۱۹۶۸٫ آن ها در
تلاش برای انقلاب به گونه دیگری از آنچه چپ های کلاسيک ارائه دادند، هستند و مدام روش
های نوینی برای هدایت فعاليت هایشان جستجو می کنند.
من ادبيات فمينيستی آمریکایی را مطالعه کرده ام و با اعضای فعال و رادیکال این جنبش مکاتبه
داشته ام. با برخی از آن ها ملاقات کردم و چقدر خوشحال شدم، وقتی فهميدم که فمينيسم جدید
آمریکایی مشغول مطالعه« جنس دوم »است. در سال ۱۹۶۹ انتشار کتاب جيبی آن به 750000
نسخه رسيد. این که زن به وسيله تمدن ساخته می شود و خصوصيات او، به لحاظ
بيولوژیک از ابتدا تعيين نشده است، از جانب هيچ یک از پيشروان مدرن جنبش زنان در آمریکا
مورد تردید قرار نمی گرفت. اما آن ها از تزهایی که در حوزه پراتيک در این کتاب مطرح کرده ام،
فاصله می گرفتند. آن ها این را رد میکردند که به آینده اعتماد کنند و می خواستند، امروز
سرنوشت خودشان را در دست بگيرند و در این مورد نقطه نظرات من نيز متحول شده است. من
به آن ها حق می دهم.
جنس دوم می تواند برای فمينيست های رزمنده مفيد باشد، اما کتابی برا ی مبارزه نيست .
من معتقد بودم که موقعيت زن، هم زمان با تحولات جامعه تغيير می کند. من نوشتم :ما کاملا
احزاب را تسخير کرده ایم، بسياری از مشکلات برای ما خيلی مهم ترهستند وبویژه فقط به زنان
مربوط می شوند.
گفتم که مسلما من در عرصه نظری همچنان دیدگاهی را نمایندگی می کنم که، هستی یک
طبيعت زنانه را از بدو تولد انکار می کند. من اکنون فمينيسم را این طور می فهمم که بایستی به
موازات مبارزه طبقاتی برای مطالبات ویژه زنان مبارزه کرد و بنابراین خودم را یک فمينيست می
دانم. ما احزاب را فتح نکردیم، در واقعيت ما از سال ۱۹۵۰ هيچ دستاوردی نداشتيم. انقلاب
اجتماعی برای حل مشکلات ما کافی نيست. این مشکلات به بيش از نيمی از بشریت مربوط
می شود. من امروز این مشکلات را بسيار اساسی می دانم شگفت زده می شوم که چقدر
استثمار زن، آسان تلقی می شود. وقتی انسان به دموکراسی های باستان فکر می کند به
سختی می تواند درک کند که چقدر جدی یک ایده آل از برابری مطرح می شد ولی موقعيت
برده ها به نظرشان طبيعی جلوه می کرد. این تناقض حقيقتا می بایستی توجهشان را جلب می
کرد. اکنون هم شاید روزی دنيای آینده با همين شگفتی سئوال کند، که چگونه بورژوازی و یا
دموکراسی های مردمی بدون فکر، چنين نابرابری عميقی ميان زن و مرد را می توانستند بر پای
نگهدارند. لحظاتی وجود دارند که مبارزه طبقاتی بر مبارزه ميان دو جنس تقدم دارد.
امروز اما بر این عقيده ام که هر دوی آن ها بایستی هم زمان پيش برده شوند.
جولیت میچل در کتاب بسیار با ارزش خود «قلمرو زن» تفاوت های میان فمینیسم رادیکال و
سوسیالیسم مطلق تشریح می کند: سوسیالیسم مطلق
فمینیسم رادیکال
. سرکوب در جوهر سیستم است
. مردها، سرکوبگران هستند
سرمایه داری زن ها را سرکوب می کند.
. در همه جوامع تقدم به مردها تعلق گرفته است
این وضعیت از درون مالکیت خصوصی زاده شده است.
. این وضعیت در وهله اول نتیجه یک جنگ روانی بوده است که مردها در آن پیروز شده اند
. ما باید مناسبات خودمان را با سوسیالیسم روشن و تصحیح کنیم
سوسیالیسم هیچ چیز برای زنان به ارمغان نیاورده است.
من تا چند سال پيش دقيقا تزهای سوسياليسم مطلق را قبول داشتم. امروز من معتقدم
سوسياليسم – تا جایی که امروز واقعيت یافته است - رهایی زنان را تامين نکرده است. آیا این
امر با اصل برابری که سوسياليسم آن را نمایندگی می کند انطباق دارد؟ تا وقتی که وضعيتی که
زن ها در آن به سر می برند یک واقعيت است، سوسياليسم واقعی یک اتوپیا بيشتر نيست و
هيچ چيز برای زنان به ارمغان نياورده است.
نکات بسياری وجود دارد که فمينيست ها درباره آن ها عقاید مختلفی دارند . وقتی که بحث
درباره آینده و خانواده می شود، تردید هایی وجود دارد. برخی مثل شالاميت فایرستون معتقد
هستند که الغای خانواده به منظور رهایی زنان و همچنين رهایی کودکان ضروری است. شکست
موسساتی که جایگزین والدین هستند، چيزی را اثبات نمی کند. آن ها اقامتگاه هایی موقتی، در
حاشيه یک جامعه که بایستی عميقا تغيير ساختار بدهد، بيشتر نيست. من انتقاد شالاميت
فایرستون را به خانواده قابل دفاع می یابم و به آن بردگی که زن از طریق کودکان در آن گرفتار می
آید، اعتراض دارم. سواستفاده از اتوریته ای را نيز که کودکان تحت آن قرار دارند، رد می کنم.
والدین، بچه ها را در بازی های« سادومازوخيستی » خودشان شرکت می دهند، و تخيلات،
عصبيت ها و مشکلات روانی خود را روی آن ها پياده می کنند. این یک وضعيت به شدت ناسالم
است. وظایف والدین باید به طور عادلانه و مناسب ميان پدر و مادر تقسيم شود. در عين حال
لازم است که بچه ها نيز کمتر زیر فشار آن ها باشند. اتوریته والدین بایستی محدود و در شکل
یک کنترل جدی باشد. آیا وضعيت موجود خانواده اساسا مفيد هم است؟ کمون هایی وجود دارد
که همه کودکان تحت هدایت همه بزرگسالان قرار دارند و نتایج خوبی هم از آن ها به دست آمده
است. اما هنوز این مجموعه ها خيلی کم هستند تا بتوان آن ها را به عنوان راه حل مطرح کرد.
من هم مثل بسياری از فمينيست ها موافق لغو خانواده هستم، اما دقيقا نمی دانم چه
جایگزنی برای آن پيدا خواهد شد.
نکته دیگری که باید مورد بحث قرار گيرد، رابطه زن و مرد است. همه فمينيست ها هم عقيده
هستند که بایستی تعریف نوینی از عشق و رابطه جنسی انجام گيرد. برخی نقش مرد در
زندگی زن و به ویژه در زندگی جنسی او را کاملا انکار می کنند. در حالی که بخش دیگر خواهان
دادن جایی در هستی و رختخوابشان به مردها هستند. من موافق دسته دوم هستم. من
مخالف سرسخت و مطلق محبوس کردن زنان در یک « گتوی زنانه » هستم.
با تکيه به نتایج آزمایشگاهی ویليام. جی. ماسترز و ویرجينيا. ا. یوهانسن، برخی از فمينيست ها
اظهار می دارند که ارگاسم از طریق مجرای تناسلی اسطوره ای بيش نيست و ارگاسم واقعی
برای کسب لذت جنسی از طریق کليتوریس صورت می گيرد و برخلاف نظر فروید زن مطلقا به
مرد وابسته نيست. بی شک نظریات فروید نسبت به زن برخاسته از تفکر مردسالارانه او درباره
رابطه دو جنس بوده است. طبق این نظر تلاش می شود ، استقلال جنسی زن انکار شده و
وابستگی جنسی به مرد به او تحميل شود. فروید در این زمينه تا آنجا پيش می رود که اظهار
می کند که خود ارضایی از طریق کليتوریس یک فعاليت مردانه است و مهمترین پيش شرط برای
تکامل در جهت زنانگی، حذف موقعيت کليتوریسی در مسئله جنس است. از آنجایی که
کليتوریس یک اندام ویژه زنانه است، بيهودگی اظهارات فروید بشدت آشکار است. فرض را بر این
گذاشتن که یک زن در مناسبات عاشقانه با هم جنس و یا خود ارضایی که لذت را از طریق
کليتوریس جستجو می کند، کمتر از زنان دیگر طبيعی است، فقط یک پيش داوری است. هم
چنين این تصور که کليتوریس در نزدیکترین پيوند با مجرای تناسلی قرار دارد و دقيقا همين پيوند
ارگاسم مجرای تناسلی را امکان پذیر می کند. مسلما به طور تجربی می توان گفت که رابطه
جنسی ميان زن و مرد از طریق مجرای تناسلی نوعی لذت ویژه و انکارناپذیر را منتقل می کند و
برای بسيار از زنان نيز نتيجه بخش ترین و ارضاکننده ترین روش هاست. نتایچ آزمایشگاهی که در
آن ها حساسيت فضای درونی مجرای تناسلی به طور جداگانه از مجموعه واکنش ها مورد
بررسی قرار گرفته است هيچ چيز را اثبات نکرده اند. رابطه جنسی، رابطه ای ميان دو سيستم
جنسی و یا ميان دو اندام نيست، بلکه یک رابطه ميان دو شخص و اساس وجودی ارگاسم یک
پدیده روانی-جسمی است.
من هم چنين این نظر را قبول نمی کنم که هر رابطه جنسی، نوعی تجاوز است. من حتی فکر
می کنم که در « جنس دوم » درجایی نوشته ام اولين عمل جنسی همواره عملی برخاسته از خشونت است،
خيلی تند رفته ام. من در آنجا قبل از هر چيز به شب عروسی در مناسبات
سنتی فکر کرده بودم. یعنی وضعيتی که در آن یک زن جوان و دست نخورده و کمابيش بی
تجربه، بکارتش برداشته می شود. واقعا در بيشتر اقشار جامعه پيش می آید که مردی زنی را
تصاحب کند، بدون این که رضایت او در نطر گرفته شود. در این رابطه، مرد از قدرت بدنی خود
سود می جوید. این یک تجاوز است، وقتی که هم خوابگی به زنی، بدون رضایت او تحميل شود.
اما این امر می تواند نوعی مبادله هم باشد که هر دو طرف با آن توافق دارند. در این مورد اطلاق
تجاوز به آن تکرار همه اسطوره های مردانه است که در آن ها آلت مردانه را به عنوان نگهدارنده
نسل، شمشير، و اسلحه تعریف می شود.
نفرت از مردها در نزد بسياری از زن ها به قدری پيشرفته است که همه ارزش های معتبر مردها
را به عنوان مدل مردانه به دور انداخته و مورد انکار قرار می دهند. من نمی توانم با آن ها موافقت
کنم، زیرا که اعتقاد ندارم که خصائل، ارزش ها و روش های ویژه زنانه وجود دارد. اعتقاد به این
امر، بدین معناست که وجود یک طبيعت زنانه را به رسميت بشناسم. به عبارت دیگر به اسطوره
ای یقين آوریم که توسط مردها و به منظور ابقای سرکوب زن ها ابداع شده است. مشکل زنان
این نيست که به عنوان زن مورد تایيد قرار بگيرند، بلکه به عنوان موجود کامل انسانی به رسميت
شناخته شوند. رد کردن همه مدل های مردانه غيرمنطقی است. واقعيت این است که فرهنگ،
علوم طبيعی، هنر و تکنيک که یک کليت را نمایندگی می کنند به وسيله مردها ساخته شده
است. مثل طبقه کارگر که به روش خودش ميراث گذشته را برای خودش قابل استفاده می کند،
زن ها نيز بایستی ابزار ساخته شده توسط مردها را با تمام قوا به دست آورند و آن ها را در
خدمت علائق خود قرار دهند. این درست است که تمدنی که مردان با ادعای عموميت داشتن به
وجود آورده اند، برتری طلبی مردانه آن ها را منعکس می کند. حتی کلمات نيز متاثر از این
مسئله هستند. در تمامی موارد که چيزی را می پذیریم، بایستی با هشياری آنچه راکه واقعا
عموميت دارد از آنچه که مهر پر رنگ تلقی مردانه را دارد، تفکيک کنيم. لغات سیاه وسفید
من معتقدم که برای ما هم معنای مشابهی مثل آن ها دارد اما لغات« مردی – مردانگی » نه.من معتقدم که
انسان می تواند ریاضی و شيمی را که زحمتی برای تحلیلشان نکشيده است، یاد بگيرد. بيولوژی را با
کمی تردید، ولی به هر حال برای روانشناسی و روانشناسی تحليلی،حلاجی بسيار ضروری است. من
لازم می دانم که ما دانش را از زاویه نقطه نظرات خود مورد بررسی و مطالعه قرار دهيم و نه این
که آن را رد کنيم.
من با بسياری از فمينيست ها شخصا و یا از طریق نوشته هایشان آشنا شده ام ، که تلقی
مشابهی دارند. به همين دليل، توانستم چنان که گزارش کردم، در برخی آکسيون های آن ها
شرکت کرده و به جنبش آن ها بپيوندم و مصمم هستم، این راه را ادامه دهم.