8 سال قبل، چهارشنبه, 21 بهمن,1394
شمس لنگرودی
«تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران» نام مجموعه ارزشمندی است که به دبیری محمد هاشم اکبریانی در نشر ثالث منتشر می شود .کتاب هایی که شش ،هفت جلدی در آمده وبناست اگر بدی ،بلایی دامانش را نگیرد به بیست جلد برسد .امیدواریم عمرمان کفاف بدهد وهمه چاپ شوند وماهم بخوانیم .در هر جلد با یکی از اکابر ساحت ادبیات ایران مصاحبه وسعی شده با تکیه بر محفوظات ذهنی آنان وخاطرات ونظراتشان ،زوایای تاریک تاریخ ادبیات وفضای جامعه ادبی ،نورافشانی شود .
لیلی گلستان ،عبدالعلی دستغیب ،جواد مجابی ،گلشیری... واین روزها محمدعلی سپانلو پای ضبط صوت مصاحبه گران این مجموعه نشسته اند .کتابی که قصد معرفی وتوصیه به مطالعه دارم اختصاص به شمس لنگرودی دارد . محمد تقی جواهری گیلانی ملقب به شمس لنگرودی با پدر واجدادی روحانی ،متولد 1329 لنگرود.با کودکی که در طبیعت بی مثال شمال شکل گرفت وخود در ابتدای کتاب چنان زیبا فضای آن زمان ومکان را توصیف می کند که از صد شعر ناب دلچسب تر است .
شمس ،انسان نازنینی است که مصاحبتش حظ وافر دارد .هیچ فراموش نمی کنم روزگاری در اوایل دهه هشتاد اورا برای تجلیل وگفتگو وسخنرانی به کانون ادب وهنر دانشگاه علوم پزشکی تبریزدعوت کرده بودیم.روزهایی که تازه کتاب آخرش «نت هایی برای بلبل چوبی»روی پیشخوان بود .با تواضع تمام پذیرفت وآمد .بی ادا وتکلف وبسیار زمینی ومثبت بود .چنان از هم کلامی اش کیفور بودیم .از سواد ادبی اش آموخته بودیم واز شنیدن خاطراتش با ادبای دیگر به وجد آمده بودیم که بعد از رفتنش ،با بچه های کانون صاف رفتیم ائل گولی وتا نیمه شب برای خودمان جشن گرفتیم .
شمس ،گذشته از دفتر شعرهای متعدد که در آنها شعریت بیش از هر موضوع فرعی والصاقی دیگر مثل اخلاق وسیاست وجامعه و...برجستگی دارد ،به خاطر نوشتن کتابی چهارجلدی به نام تاریخ تحلیلی شعر نو حق بزرگی برگردن جامعه ادبی دارد .
اورمان هم می نویسد :رژه بر خاک پوک .فیلم هم بازی می کند :احتمال باران اسیدی کار بهتاش صناعی ها که این روزها مرتب جایزه هم می گیرد .شعرهایش را دکلمه هم می کند.
خلاصه کنم که در این کتاب گفتگوی دلچسبی داشته .هرچند بعضی جاها با تقطیع های نابجا شدیدا حس سانسور به خواننده القا می شود .از کودکی ودوران تحصیل ومطالعات وشکل گیری نگاه سیاسی وکار وزندگی وخلق آثار ادبی گفته .دیدگاه های فلسفی وسیاسی وجهان بینی اش را بسیار ساده وهمه فهم بیان می کند .سادگی که معلوم است از پیچیدگی های ذهنی فراوانی گذشته وحسابی سمباده خورده است .بخش هایی از حرف هایش را به مثابه مشت نمونه خروار می آورم تا ببینید که چه مایه ارزش خواندن دارد:
«هیچ گاه از هیچ مدرسه ای خوشم نیامد....البته بعضی معلم ها یادم مانده ،اما هروقت به آنها فکر می کنم ،حالم به هم می خورد .آخر چرا آنقدر زور می گفتند ....هیتلر های کوچکی که در مرگشان شادمانی می کنیم .»
«اصلا بهش(درس ادبیات فارسی)علاقه نداشتم .چون مثل الان ادبیات فاسدی بود ...بیشتر حفظ کردن یک سری تاریخ تولد ومرگ انسان هاست که به درد هیچ کس نمی خورد .این که مثلا ابو حفظ سغدی کی وکجا به دنیا آمد وچه وقت مرد به چه دردمان می خورد؟»
«انسان برخلاف پرنده وماهی ،متفکری است که می کوشد به خودش بقبولاند وطن مهم نیست ،ولی معمولا شکست می خورد .وطن شاید مهم نباشد ولی بی وطنی بددردی است.»
«آن سال ها مثل الان نبود .دانشجوها در کنار هم بودند .مذهبی ها ،چپی ها،لیبرال ها همه بودند وبا هم دیالوگ داشتند .بحث ها ،بحث های اقناعی بود .بعدها که به قدرت رسیدند ،گفتند شما دیگر حرف نزنید .»
«آدم های بی قدرت ،آزادی خواهند .این قدرت است که آزادی خواهی را از بین می برد .»
«در اروپا ،رمان برای این به وجود آمد که مردم رمان بخوانند وزندگی وتفریح کنند واندوه وشادی هایشان را نشان دهندولذت ببرند.ولی ما دراینجا مثل دارو از آن استفاده می کنیم .داستان می نویسیم تا مردم را رهنمود دهیم .انگار عقل کل هستیم .شعر گفتیم برای این که راهگشا باشیم .کمتر صحبت لذت وتفریح در کارها بوده .روشنفکر شدیم برای این که حکومت را عوض کنیم ،نه این که خودمان را بشناسیم .جامعه را بشناسیم وببینیم که کجاییم .از این روست که ما لیبرال ها را روشنفکر نمی دانستیم ،بلکه فقط انقلابیون را در این صف قرار می دادیم .در جامعه ما کسی که در سوربن فرانسه درس خوانده بود ،اما طرفدار شاه بود ،آدم احمق بیهوده ای محسوب می شد .اما کسی را که دیپلمش را به زور گرفته یا نگرفته بود ولی کتاب «غربزدگی »آل احمد را تمام کرده بود ،روشنفکر می دانستیم .»
«بیژن نجدی سراسیمه آمده بود گفت :نظرت درباره عشق چیست ؟.....فکرکردم وگفتم :پناه فعال.یعنی وقتی شما حس می کنید معشوق شما پناه دهنده فعالتان است ،عشق پیدا می شود .چون خلاهای روح وجانتان را پر می کند وشما عاشقش می شوید .مثل پنج انگشت وقتی که مشت می شوند .اما شاید ده سال طول کشید که دیدم مقوله عشق ،بسیارپیچیده تر از این حرف هاست وآن تعریفم درست نیست .یعنی به پناه فعالی برخوردم که منجر به عشق نشد .»
«من مشکوکم به این هیجاناتی که عشق نامیده می شوند.اشتیاق ،میل سوزان ،جذبه ،نیاز وصدتا کلمه دیگر می شود به کار برد ولی عشق به آن معنا که از عشقه می آید ،آن طور همدلی بی گفتگو که جذب هم بشوند وهمدیگر را حفظ کنند .طوری درهم فنا شوند انگار ترکیب چای وآب که یکی به دیگری بدل شود ،در حد کیمیا نایاب است .»
«عشق به صورت طوفان گذرایی شعله ور وجوددارد وبه نظرم تکرار شدنی هم هست.اما در دوامش مشکوکم .پیچ هایی در راه وجود دارد که اگر خودرا نشان دهند ،معلوم می شود عشق افلاطونی توهمی بیش نیست .»
«ازدواج اساسا مساله ای تراژیک است .آدمی مثل کوه یخی است که هفت هشتمش زیرآب است ...ما به بخش هایی از وجود خودمان هم آگاهی نداریم .خصلت ها فقط در لحظات ویژه خود را نشان می دهند وعموما پیش می آید که جنبه هایی پنهان از دو آدم وقتی آشکار می شود با همدیگر در تضاد کامل است .این مساله ای است که بعد از ازدواج ظاهر می شود واساس ترازدی را تشکیل می دهد .در ازدواج فردیت طرفین زیر فشار قرار می گیرد ....آنهایی هم که فکر می کنند سازگارند در واقع نیستند ،بلکه مسالمت آمیز زندگی می کنند .یعنی سعی می کنند جنبه هایی را نادیده بگیرند یا جنبه هایی را حفظ کنند .اگر قرار باشد آزاد ورها وهمدل زندگی کنند تقریبا غیرممکن است .عشق سوتفاهمی است که با ازدواج برطرف می شود .»
«من در سخنرانی چیسلاو میلوش وشیموس هینی بودم .آنها در طول سخنرانی شان مدام جوک می گفتند .بیژن جلالی حرف بسیار زیبایی می زد .می گفت «نمی دانم چرا شعر ایران این قدر اخموست .»شعر ایران اخموست چون خودمان اخموییم .زندگی مان اخموست .چون از همه طلبکاریم .»
«سیاست مدعی قدرت است .علم ادعای توضیح جهان را دارد .عرفان مدعی تعبیر وتفسیر حیات است.دین مدعی معنا بخشی است .هنر نتیجه حیرت از این همه آشفتگی وناتمامی وبازتاب زندگی ناتمام است وپرسشگر است .هنر نتیجه عدم انطباق هنرمند با محیط است .هنرمند به آنچه خلق می کند خود نیز وقوف دقیق ندارد تا مدعی امری شود .هنر نتیجه نوعی نادانستگی (نه نادانی)است وهوای سود وثمری ندارد .اما اینها به معنی غیرمتعهد وغیر مسوول بودن هنر نیست . ما انعکاس تمام ناکامی ها وشادی های عمیق خود را لابه لای هنر می جوییم .هنر آیینه ای است در برابر زندگی هر قدر جامعه شفاف تر وصیقلی تر باشد (که تقریبا نیست)هنر تزیینی تر بی مساله تر می شود وهر قدر تیره وتار باشد هنر تاریک تر واندوه بارتر است .اعلام چیزی به نام هنر بی معنا والفاظی از این دست کلاهی است که بی هنران سر خود می گذارند.هنراز بی معنایی زندگی یا دشوار بودن معنایش می آید اما در جستجوی شعاعی از معناست .هنر خوابی است که در بیداری بر هنرمند می گذرد.»
«جنگ های جهانی این قدر به روح هنرمند لطمه نمی زنند که بن بست های زندگی خصوصی»
این کتاب در 217 صفحه درسال 1387 به چاپ رسیده است .
لیلی گلستان ،عبدالعلی دستغیب ،جواد مجابی ،گلشیری... واین روزها محمدعلی سپانلو پای ضبط صوت مصاحبه گران این مجموعه نشسته اند .کتابی که قصد معرفی وتوصیه به مطالعه دارم اختصاص به شمس لنگرودی دارد . محمد تقی جواهری گیلانی ملقب به شمس لنگرودی با پدر واجدادی روحانی ،متولد 1329 لنگرود.با کودکی که در طبیعت بی مثال شمال شکل گرفت وخود در ابتدای کتاب چنان زیبا فضای آن زمان ومکان را توصیف می کند که از صد شعر ناب دلچسب تر است .
شمس ،انسان نازنینی است که مصاحبتش حظ وافر دارد .هیچ فراموش نمی کنم روزگاری در اوایل دهه هشتاد اورا برای تجلیل وگفتگو وسخنرانی به کانون ادب وهنر دانشگاه علوم پزشکی تبریزدعوت کرده بودیم.روزهایی که تازه کتاب آخرش «نت هایی برای بلبل چوبی»روی پیشخوان بود .با تواضع تمام پذیرفت وآمد .بی ادا وتکلف وبسیار زمینی ومثبت بود .چنان از هم کلامی اش کیفور بودیم .از سواد ادبی اش آموخته بودیم واز شنیدن خاطراتش با ادبای دیگر به وجد آمده بودیم که بعد از رفتنش ،با بچه های کانون صاف رفتیم ائل گولی وتا نیمه شب برای خودمان جشن گرفتیم .
شمس ،گذشته از دفتر شعرهای متعدد که در آنها شعریت بیش از هر موضوع فرعی والصاقی دیگر مثل اخلاق وسیاست وجامعه و...برجستگی دارد ،به خاطر نوشتن کتابی چهارجلدی به نام تاریخ تحلیلی شعر نو حق بزرگی برگردن جامعه ادبی دارد .
اورمان هم می نویسد :رژه بر خاک پوک .فیلم هم بازی می کند :احتمال باران اسیدی کار بهتاش صناعی ها که این روزها مرتب جایزه هم می گیرد .شعرهایش را دکلمه هم می کند.
خلاصه کنم که در این کتاب گفتگوی دلچسبی داشته .هرچند بعضی جاها با تقطیع های نابجا شدیدا حس سانسور به خواننده القا می شود .از کودکی ودوران تحصیل ومطالعات وشکل گیری نگاه سیاسی وکار وزندگی وخلق آثار ادبی گفته .دیدگاه های فلسفی وسیاسی وجهان بینی اش را بسیار ساده وهمه فهم بیان می کند .سادگی که معلوم است از پیچیدگی های ذهنی فراوانی گذشته وحسابی سمباده خورده است .بخش هایی از حرف هایش را به مثابه مشت نمونه خروار می آورم تا ببینید که چه مایه ارزش خواندن دارد:
«هیچ گاه از هیچ مدرسه ای خوشم نیامد....البته بعضی معلم ها یادم مانده ،اما هروقت به آنها فکر می کنم ،حالم به هم می خورد .آخر چرا آنقدر زور می گفتند ....هیتلر های کوچکی که در مرگشان شادمانی می کنیم .»
«اصلا بهش(درس ادبیات فارسی)علاقه نداشتم .چون مثل الان ادبیات فاسدی بود ...بیشتر حفظ کردن یک سری تاریخ تولد ومرگ انسان هاست که به درد هیچ کس نمی خورد .این که مثلا ابو حفظ سغدی کی وکجا به دنیا آمد وچه وقت مرد به چه دردمان می خورد؟»
«انسان برخلاف پرنده وماهی ،متفکری است که می کوشد به خودش بقبولاند وطن مهم نیست ،ولی معمولا شکست می خورد .وطن شاید مهم نباشد ولی بی وطنی بددردی است.»
«آن سال ها مثل الان نبود .دانشجوها در کنار هم بودند .مذهبی ها ،چپی ها،لیبرال ها همه بودند وبا هم دیالوگ داشتند .بحث ها ،بحث های اقناعی بود .بعدها که به قدرت رسیدند ،گفتند شما دیگر حرف نزنید .»
«آدم های بی قدرت ،آزادی خواهند .این قدرت است که آزادی خواهی را از بین می برد .»
«در اروپا ،رمان برای این به وجود آمد که مردم رمان بخوانند وزندگی وتفریح کنند واندوه وشادی هایشان را نشان دهندولذت ببرند.ولی ما دراینجا مثل دارو از آن استفاده می کنیم .داستان می نویسیم تا مردم را رهنمود دهیم .انگار عقل کل هستیم .شعر گفتیم برای این که راهگشا باشیم .کمتر صحبت لذت وتفریح در کارها بوده .روشنفکر شدیم برای این که حکومت را عوض کنیم ،نه این که خودمان را بشناسیم .جامعه را بشناسیم وببینیم که کجاییم .از این روست که ما لیبرال ها را روشنفکر نمی دانستیم ،بلکه فقط انقلابیون را در این صف قرار می دادیم .در جامعه ما کسی که در سوربن فرانسه درس خوانده بود ،اما طرفدار شاه بود ،آدم احمق بیهوده ای محسوب می شد .اما کسی را که دیپلمش را به زور گرفته یا نگرفته بود ولی کتاب «غربزدگی »آل احمد را تمام کرده بود ،روشنفکر می دانستیم .»
«بیژن نجدی سراسیمه آمده بود گفت :نظرت درباره عشق چیست ؟.....فکرکردم وگفتم :پناه فعال.یعنی وقتی شما حس می کنید معشوق شما پناه دهنده فعالتان است ،عشق پیدا می شود .چون خلاهای روح وجانتان را پر می کند وشما عاشقش می شوید .مثل پنج انگشت وقتی که مشت می شوند .اما شاید ده سال طول کشید که دیدم مقوله عشق ،بسیارپیچیده تر از این حرف هاست وآن تعریفم درست نیست .یعنی به پناه فعالی برخوردم که منجر به عشق نشد .»
«من مشکوکم به این هیجاناتی که عشق نامیده می شوند.اشتیاق ،میل سوزان ،جذبه ،نیاز وصدتا کلمه دیگر می شود به کار برد ولی عشق به آن معنا که از عشقه می آید ،آن طور همدلی بی گفتگو که جذب هم بشوند وهمدیگر را حفظ کنند .طوری درهم فنا شوند انگار ترکیب چای وآب که یکی به دیگری بدل شود ،در حد کیمیا نایاب است .»
«عشق به صورت طوفان گذرایی شعله ور وجوددارد وبه نظرم تکرار شدنی هم هست.اما در دوامش مشکوکم .پیچ هایی در راه وجود دارد که اگر خودرا نشان دهند ،معلوم می شود عشق افلاطونی توهمی بیش نیست .»
«ازدواج اساسا مساله ای تراژیک است .آدمی مثل کوه یخی است که هفت هشتمش زیرآب است ...ما به بخش هایی از وجود خودمان هم آگاهی نداریم .خصلت ها فقط در لحظات ویژه خود را نشان می دهند وعموما پیش می آید که جنبه هایی پنهان از دو آدم وقتی آشکار می شود با همدیگر در تضاد کامل است .این مساله ای است که بعد از ازدواج ظاهر می شود واساس ترازدی را تشکیل می دهد .در ازدواج فردیت طرفین زیر فشار قرار می گیرد ....آنهایی هم که فکر می کنند سازگارند در واقع نیستند ،بلکه مسالمت آمیز زندگی می کنند .یعنی سعی می کنند جنبه هایی را نادیده بگیرند یا جنبه هایی را حفظ کنند .اگر قرار باشد آزاد ورها وهمدل زندگی کنند تقریبا غیرممکن است .عشق سوتفاهمی است که با ازدواج برطرف می شود .»
«من در سخنرانی چیسلاو میلوش وشیموس هینی بودم .آنها در طول سخنرانی شان مدام جوک می گفتند .بیژن جلالی حرف بسیار زیبایی می زد .می گفت «نمی دانم چرا شعر ایران این قدر اخموست .»شعر ایران اخموست چون خودمان اخموییم .زندگی مان اخموست .چون از همه طلبکاریم .»
«سیاست مدعی قدرت است .علم ادعای توضیح جهان را دارد .عرفان مدعی تعبیر وتفسیر حیات است.دین مدعی معنا بخشی است .هنر نتیجه حیرت از این همه آشفتگی وناتمامی وبازتاب زندگی ناتمام است وپرسشگر است .هنر نتیجه عدم انطباق هنرمند با محیط است .هنرمند به آنچه خلق می کند خود نیز وقوف دقیق ندارد تا مدعی امری شود .هنر نتیجه نوعی نادانستگی (نه نادانی)است وهوای سود وثمری ندارد .اما اینها به معنی غیرمتعهد وغیر مسوول بودن هنر نیست . ما انعکاس تمام ناکامی ها وشادی های عمیق خود را لابه لای هنر می جوییم .هنر آیینه ای است در برابر زندگی هر قدر جامعه شفاف تر وصیقلی تر باشد (که تقریبا نیست)هنر تزیینی تر بی مساله تر می شود وهر قدر تیره وتار باشد هنر تاریک تر واندوه بارتر است .اعلام چیزی به نام هنر بی معنا والفاظی از این دست کلاهی است که بی هنران سر خود می گذارند.هنراز بی معنایی زندگی یا دشوار بودن معنایش می آید اما در جستجوی شعاعی از معناست .هنر خوابی است که در بیداری بر هنرمند می گذرد.»
«جنگ های جهانی این قدر به روح هنرمند لطمه نمی زنند که بن بست های زندگی خصوصی»
این کتاب در 217 صفحه درسال 1387 به چاپ رسیده است .